دنیای تلگرامی

دنیای تلگرامی

به دنیای تلگرامی خوش اومدین. اینجا همه پست های تلگرامی گذاشته می شود.
دنیای تلگرامی

دنیای تلگرامی

به دنیای تلگرامی خوش اومدین. اینجا همه پست های تلگرامی گذاشته می شود.

ماجرای مرگِ صد و سی و چهار هزار و دو نفر آدم!

مهرداد نعیمی

حتما شما هم قصه‌ اون دو جوان باهوشِ آلمانی رو شنیدید که در دوران جنگ جهانی، خدمتِ سربازی رو پیچونده بودن و توی زیرزمین یه خونه‌ کاه‌گلی روستایی مخفی شده بودن و در تلاش برای ساخت یک ماشین زمان بودن. از اون طرف ماموران دولتی دنبالشون بودن تا پیداشون کنن و ببرنشون جنگ!

مدت‌ها گذشت و این‌قدر از خونه خارج نشده بودن که رو به ‌مرگ بودن اما بالاخره افتاد اون اتفاقی که نباید می‌افتاد. نه... نگرفتنشون، ماشین زمان واقعا درست شد. پس موقع انتخاب زمان رسید. و از اونجا که عده‌ای میگفتن این جنگ ممکنه حداقل 50 سال طول بکشه، تصمیم گرفتن حدود 70 سال برن جلو... خوبیِ ماشینِ اون‌ها این بود که اجازه می‌داد حتی مکان رو هم انتخاب کنی و چه انتخابی بهتر از یک کشورِ بی‌طرف در هر دو جنگِ جهانی؟ پس ایران رو انتخاب کردن. پیش از ورود به ماشین، یه‌عالمه از وسایل و لباس‌هاشون رو هم خونی کردن تا مامورها تصور کنن اون‌ها کُشته شدن! که اگه این کارو نمیکردن هم خود به خود بعد از غیب شدنشون مامورها همین فکر رو میکردن. به‌هرحال شوخی نبود که... 60 ، 70 میلیون آدم مُرده بود. مُردن دو آدم جدید چه اهمیتی داشت؟ توی اون دوره شما نیم ساعت دیر می‌رسیدی خونه، شوهرت تصور می‌کرد کشته شدی و به فکر تجدید فراش می‌افتاد! (تقریبا عین همین حالا)

خلاصه ماشینِ زمان هم نامردی نکرد و اونارو وسط میدون فردوسی پیاده کرد.

لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید

 اولین کاری که کردند این بود که از کیوسک دم میدون فردوسی دو تا کیک مونده خریدن که باعث دلپیچه‌شون شد. بعد روزنامه تهران‌تایمز خریدن بفهمند جنگ تمام شده یا نه. تیتر اصلیِ روزنامه به سخنرانی شخصی به نام آقای جدیدی اختصاص داشت که گفته بود: «ما الان در موقعیت WO هستیم، که ویکزززز یعنی ضعف و آپارچونیتیوز یعنی فرصت‌ها».

خب تا اینجا که مشخص نبود جنگ تمام شده یا نه... اما دو آلمانی خیلی خوشحال شدند: «به به... بالاخره زبانِ علم. بالاخره یک حرف منطقی! ظاهرا دنیا تغییر کرده».

که البته نکرده بود ولی خب توجه کنید که اوضاع جنگ جهانی چی بوده که اظهارات آقای جدیدی خیلی علمی و منطقی به‌نظر می‌آمد. دو جوانِ آلمانی امیدوارانه خبرها را در روزهای بعد هم دنبال کردند که بیشتر درباره‌ زلزله، برخورد کشتی‌های نفتکش، حبس معدنچی‌ها در عمق زمین در اثر انفجار، تصادفات جاده‎ای، برخورد قطارهای مسافربری، سیل، حریق ساختمان تجاری، و البته فیلترینگ، تورم، آلودگی هوا، کم‌آبی، باران اسیدی و توییت‌نویسی ترامپ بود و این‌ها را اضافه کنید به صدا و سیمایی که سلبریتی‌ها را به‌خاطر تسلیت نگفتن بازخواست می‌کرد اما خودش همان شب سریال کمدی پخش می‌کرد! در نهایت این دو جوان متعهد تصمیم گرفتند به سال 1945 برگردند. آن‌هم در شهر درسدنِ آلمان و آن‌ هم در شبی که 527 بمب‌افکن آمریکایی بیش از 3900 تن بمب آتش‌زای قوی روی این شهر ریختند و در یک شب 134002 نفر کشته شدند که خب اون دو نفر آخر همون دو جوانِ باهوشِ آلمانی بودند. در اون لحظه تمام اهالی شهر مُردند، و فقط یک اسیر انگلیسی از پناهگاه زیرزمینی اومد بیرون و گفت: «به خیر گذشت، راحت شدن بابا، غصه نداره واقعا... تازه‌شم من مطمئنم الان دارن به ما نگاه میکنن و لبخند میزنن».

حالا داشتم چی می‌گفتم؟ آها اگه قصه‌ این دو جوانِ آلمانی رو نشنیده بودید به‌خاطر اینه که همه‌اش رو الان از خودم درآوردم اما اگه شنیده بودید به‌خاطر اینه: اون لحظه که این دو جوان توی میدون فردوسی دوباره سوار ماشین زمانشون شدن رو خیلی‌های دیگه هم دیدن. پیاده‌رو حسابی شلوغ بود و الانم که عصر ارتباطاته و حتما خیلی‌ها با تلگرام قضیه رو دست به دست کردن! خلاصه نگران نباشید. زندگی هنوز خوشگلیاش رو داره.

روزنامه قانون 96/10/26 صفحه15


https://t.me/Donyayetelegrami




 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.